#قرار-معنوی#شهید-احمد-متوسلیانواکنش شهید احمد متوسلیان به واژه " مرسی "
پاوه که بودیم، حاج احمد صبح ها بعد از نماز صبح ما رو به ارتفاعات شهر میبرد توی آن برف و یخبندان باید از کوه بالا میرفتیم . بالا رفتن از کوه خیلی سخت بود آن هم صبح زود . اما پایین امدن راحت بود؛ سر میخوردیم و ده دقیقه ای برمیگشتیم .حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود میایستاد و به بچه ها خسته نباشید میگفت واز انها پذیرایی میکرد .😊😊😊
یکبار در حال برداشتن خرما بودم، گفتم:
"مرسی برادر"😰
گفت: "چی گفتی؟"😒
گفتم:"هیچی گفتم دست شما درد نکنه"😁
گفت: "نه اون اول چی گفتی؟ "😤
گفتم:" برادر گفتم خیلی ممنون"😥
دوباره گفت: "نه اون اول چی گفتی؟"😡
من که دیگه راه برگشتی نمیدیدم ، گفتم: " خرما رو تعارف کردید گفتم مرسی"😰😭
گفت: "بخیز"😰😰😰
سینه خیز رفتن در آن شرایط در آن سرما و گل و برف ساعت ۸ صبح ، واقعا کار دشواری بود. اما چاره ای نبود باید اطاعت امر میکردم . بیست متری که رفتم ، درگه نتونستم ادامه بدم .انرژی ام تحلیل رفته بود روی زمین ولو شدم و گفتم: "دیگه نمیتونم"😫😫😫
گفت:"باید بری"😡
گفتم:" نمیتونم والله نمیتونم"😥😥😥
بعد با ضربه ای به پشتم زد که نفهمیدم از کجا خوردم!😭😭😭
ظهر که همدیگه رو دوباره دیدیم ، گفتم: " حاج احمد اون چه کاری بود شما با من کردید ؟ مگه من چی گفتم؟ به خاطر یک کلمه برای چی منو زدین ؟"😞😞😞
گفت: "ما یک رڗیم طاغوتی رو با فرهنگش بیرون کردیم. ما خودمون فرهنگ داریم . زبان داریم .شما نباید نشخوار کننده کلمات فرانسوی و اجانب باشید .به جای این حرفها بگو خدا پدرت رو بیامرزه ! "😓😓😓
...